خواست خدا

ساخت وبلاگ

کلافه و سرگردون ازپیش دوستش داشت بر میگشت خونه.

.همسرش تو درخواست طلاق جدی بود چون چند بار مچش رو گرفته بود.تو این مدت 

 زندگی مشترک خیلی  سر زنش کلاه گذاشته بود وهر بار یه توجیه و دلیل .

"این شماره همکارمه"

"اشتباه گرفته بود"

بنده خدا تو خیابون کسی سوارش نمکرد"

همسیه ها دنبال گف مگردن حتما اشتباه دیدن اصن بوگو کی گفته از تو خونه ما در اومده من برم رو در رو کنم کوچش بر هم مالم"

ولی اینبار فرق داشت و در حین ارتکاب جرم...

تو این چند روز از بس گریه کرده بود خودشم دگه خسته شده بود.

هیچ جایی برای رفتن نداشت و نا امید نا امید 

یک لحظه پدال گاز رو تا ته فشار داد تا فکر توی سرش رو عملی کنه .بله دگه وقت مردن بود .صد متر جلو تر یک تیر برق رو نشونه رفته بود.

صد متر 80 متر 50 متر که ناگهان شماره دوستش رو گوشی نمایان شد پاشو کوفت رو ترمز و تو فاصله کمی از تیر چراغ برق میخکوب شد

دوستش علی بود که نگرانش شده بود 

-کجا رفتی رفیق نگرانت شدم

-دگه خسته شدم رفیق تو الان تو چند قدمی مرگ نگهوم داشتی

-بچه اینا چه کاره وخین بیا در خونه ما کارید دارم

فردای اونروز نزدیکای ظهر زنگ خونه علی مزنه تا مثل همیشه درد دل کنه .

سفری روحانی به درون خودم...
ما را در سایت سفری روحانی به درون خودم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0rayfarb بازدید : 296 تاريخ : شنبه 6 خرداد 1396 ساعت: 21:11